عشق ما آنیساعشق ما آنیسا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

♥♥آنیسا فسقلی♥♥

خاطره زایمان

مامانی بعد از 2 ماه میخوام خاطره زایمانم و برات تعریف کنم : اول بگم من از روز اول که فهمیدم تورو دارم گفتم میخوام نی نی رو طبیعی به دنیا بیارم . نمیدونم چرا ولی اصلا تمیترسیدم و دایم برا بابایی از مزایای طبیعی میگفتم و اونم راضیه راضی بود تا ماه نهم . 40 هفته گذشت هر روز که از خواب پا میشدم به خودم میگفتم یعنی ممکنه امروز نی نی بیاد با کوچکترین دردیکه حس میکردم خوشحال میشدم به خودم میگفتم که دیگه وقت اومدنته . اما شما انگار نه انگار مامانی شد هفته 41 تو هنوزم نیومده بودی . دیگه واقعا افسردگی گرفته بودم همش گریه میکردم . بیچاره بابایی خیلی مارو تحمل کرد مامانی . خلاصه اینکه ما رفتیم تو هفته 42 بازم نه . دیگه یه شب شاکی شدم با گریه به بابایی...
23 ارديبهشت 1391
13795 0 27 ادامه مطلب

1 ماه و 29 روزگی دخملی

وای الهی قربونت برم مامان . دختریه من دیشب با بابایی انقدر از دستت خندیدیم . ساعت 2 شب بود ما با 1000 دردسر تورو خوابوندیم و اومدیم یه کم بشینیم پیش هم  حرف بزنیم . 5 دقیقه نگذشته بود دیدیم از تو اتاق صدای ملچ ملوچی میاد اومدیم بالا سرت دیدیم 2 تا دستتو کردی تو دهنت و چنان مک میزنی که نگو خواستم قورتت بدم همون موقع . تا مارو دیدی یه خنده خوشگل تحویلمون دادی و دوباره رفتی سر کار خودت . خلاصه بیدار شدی و رفت تا 2 ساعت دیگه که بخوابی شب زنده دار من اینم عکسش :     راستی اینم عکس حموم 40 روزگیت یادم رفته بود بزارم خانومم : ...
23 ارديبهشت 1391

1 ماه و 28 روزگی دخملی

عشقم هفته پیش با بابایی و عمه گلی رفتیم برا شما از سیسمونی شمیم تو گوهردشت 2.3 دست لباس خوشمل خریدیم . امروزم روز مادره داریم میریم خونه مامان بزرگ برای همین برا اولین بار تنتون کردیم انقدر ناز شدی که نگو . عاشق این لباس گربه ایتم : ...
22 ارديبهشت 1391

1 ماه و 27 روزگی دخملی

الان ساعت 3.44 دقیقه ی صبح . آنیسا همچنان بیداره و با چشای خوشگلش  داره به من نگاه میکنه . کلا خواب نداریم I LOVE YOU PMC وای خدا دارم میمیرم از خواب ************************************************************** مامانی هروقت این لباسرو میپوشی عین پسرا میشی  . من بهت میگم اصغر آقای منی شما . توام ذوق میکنی میخندی عشقمممممممم . منم ضعف میرم برا شما.واسه همین عکسشو گذاشتم ...
21 ارديبهشت 1391

1 ماه و 25 روزگی دخملی

الهی مامان قربونت بره انقدر خانوم شدی عسلم . 2 روزه کارای جدید یاد گرفتی دستت و مشت میکنی میکنی تو دهنت و تند تند دستت و لیس میزنی . انگار یک سال شیر نخوردی . یه ملچ ملوچی راه میندازی که نگوووووووووووو . دوست دارم قورتت بدم . تمام دستت و یقه لباستو و صورتت و آب دهنی میکنی بعدشم بغلت که میکنم میمالی به صورت من . یه کار دیگه ام یاد گرفتی عشقم وقتی میخندی آخرش یه جیغ میکشی که دلم برات ضعف میره . راستی دختری مامان برعکس همه نی نی هایی شده که مامان تا حالا دیده : 1 . وقتی بغلت  میکنیم گریه میکنی دوست داری همش رو زمین باشی و باهات بازی کنیم . 2 . عاشق قطره هاتی برا همین قطره AD رو قطره قطره میچکونم رو زبونت تا مزشو بچشی تموم میشه بازم م...
19 ارديبهشت 1391

1ماه و 14 روزگی

مامانی دیگه کم کم داری برا خودت خانمی میشی . از وقتی خندیدن یاد گرفتی دل من و بابایی و بدجوری بردی . وقتی میخندی تمام سختی هایی که تو اون روزای اول کشیدم و یادم میره . خلاصه اینکه میمیرم برا اون خنده های نصفه نیمت عشقممممممممممممممم حالا از بابایی بگم برات : انقدر عاشقته که نگو اگه بگم تمام شبم با آنیسا حرف بزن نه نمیگه . تو مهمونیا همش چشش دنبال تو مخصوصا اگه یکی بغلت کنه . 5 دقیقه میتونه دووم بیاره بعد پا میشه میگه : بابا بدید بچمو دلم براش تنگ شده . به این بهونه از دست همه میگیرتت . تمام روز داره قربون صدقت میره . خداییش فکر نمیکردم اینطوری بهت ابراز احساسات کنه فکر میکردم خجالت بکشه . ولی نهههههههههههههههه جلو همه از نوک پات قربون صدقت...
8 ارديبهشت 1391

39 روزگی آنیسا

سلام دوستای گلم . عاشقتونم مهربونا . به خدا این نی نی واسه من وقت نزاشته که یه سر بیام پای نت . انقدر بد اخلاقه همش سرم داد میزنه . دعوام میکنه بابا من تو زندگیم از هیچ کس حساب نمیبردم ولی از این دختری عین چی میترسم . تا داد میزنه خبردار وای میسم حال و روزم دیدنیه واقعا . از کمبود خواب دیگه دارم میمیرم اینم عکس 39 روزگی دختر مامان سالی یه دفعه اینطوری آرومه به خدا ...
3 ارديبهشت 1391

نی نی و باباش تو بیمارستان

وای سلااااااااااااااااام بچه ها ببخشید دیر اومدم این کوچولو نمیزاره ما آب بخوریم . حسابی سرمون گرمش شده . واییییییییییییی اگه ببینیدش . عین فرشته ها میمونه . امروز 3 روزه شد . ببخشید همه کامتنانونو دیدم ولی نمیتونم الان جواب بدم زودی میام پیشتوووووووووووون . دوستوووووووووون دارم   آنیسا و باباش تو بیمارستان       ...
27 اسفند 1390