عشق ما آنیساعشق ما آنیسا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

♥♥آنیسا فسقلی♥♥

عکس های 7 ماهگی

عزیزه دلم امروز اومدم یه سری از عکس هایی که خیلی دوسشون دارم برات بزارم شیرین عسل من عشقم خیلییییییییییییییی ددری شدی تا میخوایم بریم بیرون یا لباس بیرون میپوشیم شروع میکنی خندیدن و پشت سر هم دد دد گفتن . تا میایمم تو خونه لب ور میچینی و گریه میکنی اینجا با بابایی بعد از طهر گذاشتیمت تو کالسکه بردیمت پارک سر کوچه مامان بزرگت اینا ولی تا رسیدیم شما خوابت برد : اینجا دخملم داره میره مهمونی خونه باباییش دختر شیطون من عاشق تلفن و تا چشم من و دور میبینه خودشو میرسونه به تلفن و شروع میکنه به خوردنش : وقتیم مچش و میگیرم و میگم مامانی داری چیکار میکنی اینجوری سر من گول میماله که برش ندارم : وقتی آنیسا صبح از خواب بیدا...
19 آبان 1391

7 ماه و نیمگی و دخمل گلم

عزیزه دلم این روزه انقدر شیرین شدی که هر چی بگم کم گفتم . خنده هات به من و بابایی امید زندگی میده فدات شم. دیشب یه اتفاقی افتاد که کلی ذوق زدم کردم . دیشب بابایی پیش ما نبود و من و شما با هم تنها بودیم چند روزی یا بهتر بگم چند هفته ایی میشه با شما دست دسی و سر سری کار میکنم اما انگار نه انگار دخمل ما فقط نگاه میکنه و میخنده . تا دیشب که تا بهت گفتم دس دسی شروع کردی دستاتو به هم کوبیدن و خندیدن اگه بدونی چه ذوقی کردم مامانی عشق کردم هی بهت میگفتم دس دسی و تو اون دستای کوچولوتو میزدی بهم و میخندیدی انقدر ذوق کردم نرسیدم عکس بندازم فدات شم . بعدش حوصلت سر رفت گفتم چه بازی کنیم با هم رفتم چند تا ورق از اتاق اوردم یه سرش و دادم دست تو یه سرشم...
9 آبان 1391

تولد 7 ماهگی

عزیزه دلم ببخشید که دیر به دیر آپ میکنم وبلاگت و آخه اگه بدونی تو وروجک چقدر شیطون شدی نفسم . بزار از کارای جدیدت بهت بگم خانومم این چند وقته همش باید چشمم بهت باشه آخه گل من همه جارو میگیری و میری بالا اگرم جلوتو بگیرم داد میزنی و گریه میکنی . تو روروک یه ربعه حوصلت سر میره چون نمیتونی کشف و کوشوفات کنی نفسم .تو تاپتم نیم ساعته حوصلت سر میره خلاصه این چند وقته همش آنیسا بدو مامان بدو وروجک من . عاشق لب تاب و سیم و دستمال کاغذی و موبایل و کنترل تلویزیونی 1000 جور اسباب بازی رنگ وارنگ بریزم برات اینارو به همه چی ترجیح میدی . جدیدا عین فرفره چهار دست و پا میری و کل خونرو  زیر و رو میکنی خلاصه شیطونی شدی برا خودت جیگری . عاشق باب...
1 آبان 1391

عکس های 6 ماهگی دخملی

نی نی و باباش مامان باید همش دور تا دور خونه دنبال من بدووووووووووووو من یه لحظه ام یه جا نمیمونم خیلیم خوب بلدممممممممممممممممم چهار دست و پا برم ببیننننننننننننننننننننننننننن از وقتیم اومدم خونه مامانی تمیزی به خودش ندید همه چیم باید دور و برم باشه عاشق جعبه دستمال کاغذیم بابایی برام تاپ گرفته انقدرررررررررررررررر دوسش دارم اینجا دارم پز تاپم و به مامانم میدم   دخملی عاشقتممممممممممممممممممم راستی عشق من جدیدا یاد گرفته خجالت میکشه . کسی که تازه میبینه باهاش حرف میزنه سرش و میندازه پایین و میخنده اگر بدونین چقدر خوردنی میشه دوست دارم بچلونمشششششششششششششششششش ...
18 مهر 1391

6ماه و 20 روزگی آنیسا

عزیزممممممممممم مامانی که هر چقدر میگذره شیرین تر و خواستنی تر میشی فدات شم خیلی دوست دارم یعنی بیشتر از دوست داشتن دیوونتم نفسم اومدم امروز تا از کارا و پیشرفتای جدید تو گل دخملم بنویسم .این چند وقته خیلی کارای جدید یاد گرفتی و خیلی خوردنی شدی الان دیگه خیلی مسلط میتونی بشینی. مامانی انقدر نمک میشی وقتی میشینی آدم دوست داره قورتت بده تو سینه خیز رفتن که استادی کل خونرو میگردی چهار دست و پام 3 روزه یداد گرفتی و میری ولی چند قدم که میری خسته میشی و دوباره شروع میکنی به سینه خیز رفتن . خلاصه همش باید از اینور اونور بگیرمت نفسم. همش سخنرانی میکنی واسه ما عشقمم آغااااااااااااااااا بووووووووووووووووووووووو ددددددددددددددددده اوووووووووووو...
12 مهر 1391

یک گزارش تصویری از کتاب تقویت هوش آنیسام

امروز مامانی تصمیم گرفت با شما کتاب تقویت هوشتون رو تمرین کنه خانومی . قربون شکلت برم من اینم از اول : بزار مامان اول ببینم بلاخره این سریاله تش چی میشه بعد دیگه ای بابا خوب شروع کنیم بزار ببینم زیرش چیه اول زودی بریم صفحه آخر مامان حوصله ندارم خوب بزار ببینم چه مزه ایی این کتابه آهاننننننننننن این اصلا واسه خوردنه بیشتر میچسبه بابا دیدی زورت بهم نرسید نمیخونمش بیا این برگشم اضافی بود اصلا از رنگش خوشم نمیومد واینم کلنجار رفتن من با دخملی برا دقت کردن به تصاویر کتاب هوش اینم آخر و عاقبتش زورم بهش نرسید ترجیح میده بخورتششششششششش ...
2 مهر 1391

تولد 6 ماهگی و واکسن 6 ماهگی و ختم انعام

سلام آنیسام ببخشید مامانی دیر به دیر وبلاگت و آپ میکنم خانومی ولی سعی میکنم همه چیزایی که اتفاق میفته یادم بمونه و برات بنویسمشون خوب اول از همه تولد 6 ماهگیت مبارک باشه فرشته کوچولوی مامان دخترم دیگه خانوم شده بزرگ شده نیم ساله شده قربونت برم من ایشالله تولد 100 سالگیت از کارای جدیدت بگم که انقدر خوردنی و شیرین شدی که نگووووو .اصلا نمیتونم برات توصیف کنم چقدر هر روز شیرین تر از روز قبل میشی دیگه الان همش برا ما صحبت میکنی و آواز میخونی از خنده هات بگم که منتظری یه پخ بهت کنیم کلی بخندی خانومم عاشق باباتی از در که میاد تو همچین به پهنای صورت بهش میخندی و براش دست و پا میزنی که بغلت کنه که من حسودیم میشه . خدارو شکر غذاتم که شروع کردم...
26 شهريور 1391

مسافرت شمال و درد دل با دخملم

عشقم چهارشنبه هفته پیش با دوتا از دوست جونای مامان بابا ( مهدی و مهلا ) رفتیم شمال سمت فومن و ماسوله من اولش اصلا راضی نبودم میترسیدم دخمل گلم اذیت شه . ولی آخه باباییمگناه بود خیلی دلش میخواست بره برای همین منم قبول کردم چهارشنبه بعد از ظهر ساعت 6    16/06/1391  ما راهی شمال شدیم تو راه نرسیده به قزوین پنچر کردیم و یکم طول کشید تا برسیم فومن شما یه کوچولو گریه کردی تو ماشین که من خیلی ناراحت شدم ولی زودی با همکاری خاله مهلا خوابت برد اونجاااااااااا خیلی به هممون خوش گذشت توام انقدر خانوم بودی کع نگو رفتیم ماسوله برات جوراب بافتنی خریدم کلی بهت خوش گذشت یه روزم رفتیم انزلی لب دریا . قربونت برم دریا رو دیدی تعجب کرده بودی ...
21 شهريور 1391

عکسهای جدید دخملممممممممممم

ببخشید این چند وقته دیر به دیر میرسم بیام وبلاگت و آپ کنم دخملم برا همین اومدم یه چند تا عکس خوشگل ازت که خیلی عاشقشونم برات بزارم قربوننننننننننننننننن پاهای نازت برم من ماشالله ماشالله راستی عمه گلریزت برات 2 تا کوله پشتی خیلی خیلی خوشگل خریده دست گلش درد نکنه مامان که عاشقشون شد اینم عکسش . مبارکت باشه مامانی ...
12 شهريور 1391