تولد 8 ماهگی و خونه عمو مهدی و سرما خوردگی
عزیزه دلم 8 ماهگیت مبارک باشه باورم نمیشه تو کوچولوی ناز انقدر زود داری بزرگ میشی . الهی فدات شم مامانی که هر چی بزرگتر میشی شیرین تر و خواستنی تر میشی و من و بابا یی و بیشتر عاشق خودت میکنی نفسم .
خیلی دوست داریم خیلییییییییییی زیاددددددددددددددددددد
دیشب با هم رفتیم خونه عمو مهدی اینا و تو انقدر بازی کردی که نگو و اصلا مامان و اذیت نکردی و با خاله مهلا خیلی بهت خوش گذشت عسلم.اینم عکس مهمونی رفتن دخملی :
یک اینکه شما خواب بودی موقع رفتن و ما هر چی صبر کردیم شما بیدار نشدی برا همین با همون لباس خونه بردیمت مهمونی :) الهی فدات شم که همینجوریم خوردنیی تو :
دخترمرفته تو سبد رختای خاله مهلاش :
اینجا مهر و پیدا کردی و خیلی متعجب به من نگاه میکنی یعنی این چیه مامان :
اینجا خاله مهلا داشت باهات دالی موشه بازی میکرد قربون اون خندت بشمممممممممم من مامانی اینطوری دلم و نبر میمیرم براتا :
ببین مامان رفتم تو کمد خاله مهلا :
ای وای مامانی یعنی خیلی خرابکاری کردم ؟
راستی دخمل من دیگه لباس گرماشو تنش میکنه
آنیسا برای اولین بار اومد تو آشپزخونه و دور از چشم مامان آشپزخونرو این شکلی کرد آب ترشیو ریخت رو خودش :
کتاب خوندن عشقه من وقتی مامان یه لحظه غافل میشه :
امروز صبح که بیدار شدیم آنیسا بی حال بود و آب ریزش داشت فکر کنم دخمل گلم سرما خورده میخوام ببرمش دکتر دعا کنید زودی خوب شه خاله ها و عمو ها :((((((((((