یه روز خوب پاییزی
مامانی امروز صبح که از خواب پاشدیم بابایی از سره کار اومد گفتم دلم گرفته . گفت برنامه پیک نیک بزارم ؟
منم کلی استقبال کردم , زودی حاظر شدیم زنگ زدیم به عمو محمد باغ و باهاش هماهنگ کردیم و با خاله ستاره و خاله مریم دوستای مامان و دو تا دختر نازززززززززز خاله مریم آیدیس و آترین رفتیم سمت باغ.
الهی فدات شم از دیدن اون همه برگ انقدر ذوق کرده بودی که نگووووووووووووو.اصلا مامانی و اذیت نکردی یه عالمه با نی نی خاله مریمم بازی کردی فقط من نگران بودم چون هوا یه نمه سرد شده بود
اینم عکسات فدات شم
اینجا بغل آیدیس جون بودی ولی گویا خیلی از تو بغل بودن راضی نیستی:
مامان ببین برگا چه خوشگلن من عاشق پاییزم :
اینجام بغل عمو محمدی :
دختره گلم داره با نی نی ها بازی میکنه :
اینجام آنیسا خانوم خوابش برده منم از ترس سرما حسابی پیچوندمششششش تو پتو
خلاصه خیلی خوش گذشت مامانی کلی دلمون باز شد
البته همه جا با بودن تو خوش میگذره عشق من