تولد باباش و آنیسای مدل
عزیزه دلم دیروز تولد بابا بود و مامان بابایی رو سورپرایزش کرد . رفتم کادو تولد بابایی رو گرفتم شب شیفت بابایی هم غذا هارو درست کردم زنگ زدم خانواده مامان و بابا و عمه بابا با بچه هاشو دعوت کردم خونمون .کلید خونرم دادم به نسرین جون (مامان بابایی ) گفتم من پیمان و میبرمش بیرون خرید یه کم سرشو گرم میکنم شما بیاین همه خونه ما آماده باشین تا ما اومدیم شما اونجا باشین . بماند که چقدر عذاب کشیدم و فیلم بازی کردم تا بابا رو بیرون نگه دارم گیر داده بود میخواست برگرده خونه اما میارزید . تا رسیدیم خونه کلید انداخت تو در همه چراغارو خاموش کرده بودن و یه دفعه جیغ زدن بابایی خیلی ترسید اما بعدش خیلی خوشحال شد و کلی بهش خوش گذشت . اینم عکسای تولد بابایی :
آنیسا و عمو رضا و بابایی . دختری رو به زور نگه داشته بودن هی میخواست بره اینور اونور شیطونی کنه
آنیسا خانوم و کیک بابایی که شاید ما 10 بار شمعشو روشن کردیم و آنیسا خانوم فوت کرد :
دو تا کیک گرفته بودیم آخه شب تولد عمشم بود سورپرایزش کردیم :
از طرف آنیسا هم برا بابایی کادو گرفتیم داد به باباش و باباش کلی ذوق کرد و گفت این بهترین هدیه ایی که تو این سالها گرفته . تولدت مبارک بابایی . ایشالله 100 ساله شی .
راستی آنیسا خانوم یاد گرفته تا بهش میگیم آنیسا وایسا ازت عکس بگیریم قشنگ وایمیسه و فیگور میگیره دخترم .قربون مانکن خودم برم من :
اینجام رفته عروسکش و گرفته بغلش تا ازش عکس بگیرم . به خرگوشش مسگه بیجی . نمیدونم چه ربطی داره اما میگه دیگه بیجی بیجی
بعد از ظهرم با عمش بردیمش پلی هوس سر کوچه تا بازی کنه کلی بازی کرد و خوش گذروند براش از اونجا یه بسته گل سر خیلی خیلی خوشگل و سه تا کتاب خریدم که ازش عکس ندارم بعدا میزارم . اینم عکسای پلی هوس :
قربونت بشم من خوشگلللللللللللللللللللللللل من . روزی یک کیلو باید برات اسفند دود کنم انقدر شیرینی هر کی میبینتت عاشقت میشه شیرین زبونم .