رفتیم با هم تهران
قربونت امروز با بابایی صبح که از خواب پاشدیم رفتیم تهران خرید .شما تا آزادی خواب بودی بعد بیدار شدی یه کم شیر خوردی بازم خوابیدی . رفتیم برا بابا یه پیرهن خریدیم بعدش با بابایی رفتیم سمت خیابون بهار یه دوری بزنیم آخه نزدیک اونجا بودیم . یه چند تا چیز برات خریدم که خیلی دوسشون دارم برا همین عکسشون و میزارم برات عشقم .
این اولی رو از همه بیشتر دوسش دارم یه کتاب بود توش همه چیزایی که در مورد تو بود جا داشت بنویسم بعدا بزرگ شدی میدم بهت . دوست دارم عروسی که کردی . سر عروسیت بهت کادو بدم .خنده داره ؟ من تو 3 ماهگی تو دارم به چه چیزایی فکر میکنم تو این کتابه خیلی چیزا داره که همش درباره تو .
اینم صفحه اولش :
اینم عروسکته اسم اصلیش اسکندره ولی من نمیدونم چرا اصرار دارم اسمش محمدرضا باشه . آخه هر وقت یه لباسی میپوشونم تنت مثل پسرا میشی موقع قربون صدقه رفتنت میگم محمدرضای من .
این بالشترم برات گرفتم آخه از ریختش خوشم اومد مهربون بود :
این یه دست لباس تو خونه رو چون من عاشق رنگ بنفشم برات خریدم
مبارکت باشه مامانی . ایشالله لباس عروست و برات بخرم . امشب نمیدونم چرا گیر دادم به عروسیه تو راستی مرسی بابایی به ما هی پول میدی ما بریم خرید کنیم . ما عاشقتییییییییییییییییییییییم
بعدم از تهران که اومدیم رفتیم خونه مامانم اینا و کلی با دایی سهراب و دایی سپهر و خاله شقایق و خاله پگاه خوش گذروندیم .راستی بابایی ( بابای من ) برا مامانی ( مامان من ) یه تفنگ آپ پاش خریده کلی باهاش بازی کردیم . کلا امروز روز خوبی بود و کلیم بهمون خوش گذشت قند عسلم .الانم شما آروم عین یه قرسته تو تختت خوابیدی . من عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم