رعد و برق و آنیسا
واییییییییییییییییییییییی خدایا مامان دیشب بنده سکته ناقص کردم به خدا
ساعت 2 نصفه شب بود و شما تو اتاق تو تختت تو خواب ناز بودی و منم از فرصت استفاده کرده بودم و داشتم نت گردی میکردم تو نی نی سایت
که ییهووووووووو یه صدایییییییییییییی بلند بلند بلند اومد خونه و همه شیشه ها لرزید یعنی از ترس تمام بدنم میلرزید بلافاصله هم برق رفت . شما هم با چنان شدتی شروع کردی جیغ زدن که نگووووووووو خونه ام تاریک تاریک بود من فقط میگفتم پیماننننن آنیسااااااااااااااااااااااااااا . بابایی میخورد به در و دیوار تا تونست برسه بهت و بغلت کنه وقتی فندک و روشن کرد تو هنوز داشتی جیغ میزدی و انقدرررررررررررررر ترسیده بودی که نگووووو از چشای قشنگت ترس میبارید . داشتم میمردم برات انقدر دلم سوخت برات عسلم . تا نیم ساعت همش رعد و برق زد گرفتمت تو بغلم و گوشاتم با دستم آروم گرفتم توام زودی تو بغلم خوابت برد ولی تا رعد و برق قطع نشد نبردمت بزارمت سر جات میترسیدم بترسی عشقم.
اینارو نوشتم تا بدونی من دل اینکه تو یک دقیقه اذیت بشی و ندارم به خدا دختر گلم