عید دخملی سال 1392
عشقم چند وقت بود نرسیده بودم برات از عید و تعطیلات عید بنویم که با تو چطوری گذشت . شیرین ترین عید عمرم بود چون توام با ما بودی یکم شیطونی میکردی ولی باز همین بودنت خوب بود عزیزم . خوب امسال عید ما 6 روز اول و تنها بودیم برا اینکه بابا جون شما شیفت بودن یعنی 6 روز باید کامل میموندن سر کار 6 روز هم کامل میموندن خونه . برای همین ما هم تمام وسایلمون و روز اول عید بعد سال تحویل جمع کردیم و هول هولی رفتیم عید دیدنیامون و کردیم برای اینکه بابا ساعت 8 باید سر کار میبود و رفتیم بعدش موندیم خونه بابایی محمدت اینا . تو تمام این روزا کلی با خاله هات خوش گذروندی آخه اونا حتی یه نکن بهت نمیگن و اعتقاد دارن بچه هر کاری دوست داره میتونه بکنه چیزیرم که نمیخوای دست بزنه نزار جلو چشش . خلاصه کلی به تو خوش گذشت . روز 6ام عید که بابایی اومد کلی دل کندن از خاله ها سخت بود فدات شم چون تو این چند روز کلی بهشون عادت کرده بودی نفسم . ما همون روز راه افتادیم سمت شمال با خاله شهلا و عمو محمد و خاله ساناز و مامان بزرگ و بابا بزرگت (با خانواده بابایی) اونجا ویلامون درست لب دریا بود تو هو که عاشق آب بازی .صبح که از خواب بیدار میشدی باباش ( تو به بابا پیمان میگی باباش ) میبردتت لب آب کلی ماسه بازی و شن بازی وآب بازی میکردی تا میومدی ویلا میخوابیدی .دوباره بعد از ظهر روز از نو روزی از نو این 3 روز شمال کلا ماهی ما تو آب بود . ولی کلی بهت خوش گذشت تا از خواب بیدار میشدی انقدرررررررررررر شیرین تند تند میگفتی آّب آب که باباش نمیتونست نبرتت.اینم عکساش :
اینم عکسای تو ویلا . وقتی آنیسا لج میکنه
بعد از سه روزم برگشتیم خونه چون هوا خیلییییییییی سرد شده بود . بقیشم کلا تو خونه با باباش خوش گذروندیم فدات شم .
تا روز سیزده بدر .صبح از خواب پا شدیم فقط کار کردیم کلی خونرو تمیز کردیم تا ظهر توام کلیییییییییییی دختر خوبی بودی و همکاری کردی ولی جدیدا یه نمه دخترم غر غرو شده هر کاری میخواد بکنه باید انجام بده اگرنه گریه میکنه حتی اگه اون کار براش خطرناک باشه . توام همش اونروز پشت پنجره بودی و نی نی هارو نگاه میکردی .
ساعت 4 بعد از ظهر بود بابا گفت حاظر شید بریم بیرون ما هم از خدا خواسته زود زود حاضر شدیم و راه افتادیم رفتیم با ماشین یکم دور زدیم و کلی آدم دیدیم و مامانی کلی کیف کرد بعد بابا باباش رفتیم بستنی نعمت بستنی خوردیم .
آنیسا حاضر شده بره 13 بدر :
اینم بستنی باباش که من انقدررررررررر غصه خوردم که بستنی سنتی خوردم اینو سفارش ندادم . ولی باباش کلی از بستنیش به من داد
بعدشم رفتیم پارک سر کوچه مامان بزرگت اینا تا تو یکم بازی کنی . ولی تو مگه سیر میشدی یه عالمه تاب بازی کردی ولی تا میومدیم برت داریم جیغ میکشیدی . الهی فدات شممممممممممم من
اینم از عید امسال ما و سیزده بدرمون . قربونت برم ایشالله سال جدید سالی سرشار از سلامتی برای تو نی نی های خوشگل باشه . خیلی دوست داریم عشق مامان باباش