عشق ما آنیساعشق ما آنیسا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

♥♥آنیسا فسقلی♥♥

84 روزگی دخملی و هنرنمایی مامان

قربونت برم هر روز که میگذره خواستنی تر میشی . از خواب که صبح ها بیدار میشی انقدر سر حالی تا نگات میکنم میزنی زیر خنده . آخ میمیرم واسه اون لبخندات بی دندون من . همش برا مامان سخنرانی میکنی آغو آغو میکنی . ذوغ میکنی جیغ میکشی خلاصه دارم عشق میکنم باهات . امروز 1 ساعت با بابایی تنهات گذاشتم رفتم آفتاب بگیرم برنزه شم خوشتیپ شم تو به من افتخار کنی دلم یه ذره شد برات زود اومدم خونه . ببین نمیزاری خوشتیپ شم ؟ دیروز عمو پوریا بهم cd فتوشاپ داد دارم باهاش ور میرم بتونم عکسات و خوشگل کنم . خوشگل که هست خوشگلترش کنم خوردنیه مامان . حالا این 2 تا عکس و داشته باش اولین کارای مامانه ها . بعدا سعی میکنم خوشگل تر درست کنم برات . چی کار کنم هنوز بلد نیس...
16 خرداد 1391

روز پدر

80 روزه که معنی با تو بودن و میفهمم . دوست دارم به اندازه تمام روزایی که انتظارم و میکشیدی . به تعداد اشکایی که روز اول وقتی گذاشتنم تو بغلت ریختی و از ذوقت به همه شیرینی میدادی .به اندازه تمام روزایی که سر اسمم با مامان کل کل میکردی . به اندازه ذوقی که اولین بار تو مطب دکتر به خاطر شنیدن ضربان قلبم کردی . به اندازه برق چشات وقتی اولین بار تو مانیتور من و دیدی وقت سونوگرافی مامان .به اندازه شبایی که روزای اول به دنیا اومدنم وقتی مامانی حالش بد بود بیدار موندی و من تا صبح تو بغلت بودم . به اندازه تمام عشقی که این 80 روز بهم داشتی . هنوز گرمایی دستات که وقتی تو شکم مامانم بودم نازم میکردی و باهام حرف میزدی گرمم میکنه و آرامشت آرومم میکنه.میدون...
13 خرداد 1391

2 ماه و 11 روزگی دخملی

عسلم این 3 تا از عکسای خوشگلت که من خیلی دوسش دارم از مسافرت که اومدیم یه کم کلافه شده بودی 2 روز مامانی و اذیت کردی و بهانه میگرفتی . یه کم گرمت شده بود تو ماشین .ببخشید مامانی دیگه تا آخر تابستون جای طولانی نمیبرمت اذیت بشی خانومم ...
4 خرداد 1391

2 ماه و 9 روزگی دخملی

عزیزه ما شمارو 5 روزه بردیم شمال خونه مانی دوست مامانی بابایی عمه گلریزتم با ما بود . خیلی خوش گذشت عزیزم .شمام اصلا اذیت نکردی مامانو . فقط تو راه برگشت خسته شده بودی یه کم سرمون غر زدی ولی بعدش خوابت برد و تا خونه خواب بودی . این روزا که میگذره هر روز شیرین تر میشی دوست دارم از تمام لحظات با تو بودن برای عاشقت بودن و بو کردنت استفاده کنم چون داره خیلی زود میگذره مامانی . دلم برای روزای اول که از بیمارستان اومده بودی خیلی تنگ شده .با اینکه سخت بود ولی الانم که فکر میکنم خیلی خیلی شیرین بود . دوست دارم دختر گلم . عاشق اون خنده های خوشگلتم . راستی جدیدا یاد گرفتی وقتی میخندی آخرش یه جیغ کوتاه میکشی که من میخوام برات بمیرم .   *******...
2 خرداد 1391

من اومدمممممممممممم

سلام سلام دوست جونا ببخشید دیر اومدم این دختری پوست سر منو کنده اگه براتون بگم این 18 روز چه بلا هایی سرم اومد های های به حالم گریه میکنید اول از همه اینکه بنده روز 4 به بعد تنها بودم و هیشکی پیشم نبود نه مامانم نه مادر شوهرم چون مامانم مجبور شد بره مسافرت مادر شوهرمم شوشو ش تازه از مسافرت اومده بود موند پیش اون  . یعنی یه هفته اول کلا من فقط گریه کردم ولی الان خداروشکر خیلی بهتره دارم از پس کارام بر میام یه کمم دستم راه اوفتاده دیگه همه اینا یه طرف مهمونا که میومدن یه طرف درد بخیه هام یه طرف دیگه پیر شدم ولی همش به داشتن دخمل گلم می ارزید بچه ها عین دیوونه ها دوسش دارم میمیرم واسش به خدا اگه بدونین اولین بار که نشونم دادن...
25 ارديبهشت 1391

قالب وبلاگ و دایی سهراب و واکسن 2 ماهگی

قربونت برم من مامانی امروز دایی سهرابت برات یه قالب وبلاگ خوشگل طراحی کرد و برات گذاشت . من که عاشقش شدم . عاشق اون کله کوچولت اون کنارا شدم . دایی سهراب جونم دستت درد نکنه عشقممممممم .آنیسا برات 1000 تا بوس فرستاد بابت این کادو خوشگلت . دوست داریم 1000 تا عزیزه دلم   ******************************************************  حالا از امروز بگم برات مامانی . الهی بمیرم برات امروز صبح با بابایی شما رو بردیم برای چکاپ ماهیانت پیش دکتر . دکتر گفت همه چیز شما خوبه و خدارو شکر وزن گیریت و قدت و دور سرت نرمال نرمال بود و من از این بابت خیلی خوشحالم . ماشالله هزار ماشالله مامانی . بعدش به بابایی گفتم بریم بپرسیم خانه بهداشت نزدیک خو...
25 ارديبهشت 1391

خاطره زایمان

مامانی بعد از 2 ماه میخوام خاطره زایمانم و برات تعریف کنم : اول بگم من از روز اول که فهمیدم تورو دارم گفتم میخوام نی نی رو طبیعی به دنیا بیارم . نمیدونم چرا ولی اصلا تمیترسیدم و دایم برا بابایی از مزایای طبیعی میگفتم و اونم راضیه راضی بود تا ماه نهم . 40 هفته گذشت هر روز که از خواب پا میشدم به خودم میگفتم یعنی ممکنه امروز نی نی بیاد با کوچکترین دردیکه حس میکردم خوشحال میشدم به خودم میگفتم که دیگه وقت اومدنته . اما شما انگار نه انگار مامانی شد هفته 41 تو هنوزم نیومده بودی . دیگه واقعا افسردگی گرفته بودم همش گریه میکردم . بیچاره بابایی خیلی مارو تحمل کرد مامانی . خلاصه اینکه ما رفتیم تو هفته 42 بازم نه . دیگه یه شب شاکی شدم با گریه به بابایی...
23 ارديبهشت 1391
13798 0 27 ادامه مطلب

1 ماه و 29 روزگی دخملی

وای الهی قربونت برم مامان . دختریه من دیشب با بابایی انقدر از دستت خندیدیم . ساعت 2 شب بود ما با 1000 دردسر تورو خوابوندیم و اومدیم یه کم بشینیم پیش هم  حرف بزنیم . 5 دقیقه نگذشته بود دیدیم از تو اتاق صدای ملچ ملوچی میاد اومدیم بالا سرت دیدیم 2 تا دستتو کردی تو دهنت و چنان مک میزنی که نگو خواستم قورتت بدم همون موقع . تا مارو دیدی یه خنده خوشگل تحویلمون دادی و دوباره رفتی سر کار خودت . خلاصه بیدار شدی و رفت تا 2 ساعت دیگه که بخوابی شب زنده دار من اینم عکسش :     راستی اینم عکس حموم 40 روزگیت یادم رفته بود بزارم خانومم : ...
23 ارديبهشت 1391

1 ماه و 28 روزگی دخملی

عشقم هفته پیش با بابایی و عمه گلی رفتیم برا شما از سیسمونی شمیم تو گوهردشت 2.3 دست لباس خوشمل خریدیم . امروزم روز مادره داریم میریم خونه مامان بزرگ برای همین برا اولین بار تنتون کردیم انقدر ناز شدی که نگو . عاشق این لباس گربه ایتم : ...
22 ارديبهشت 1391

1 ماه و 27 روزگی دخملی

الان ساعت 3.44 دقیقه ی صبح . آنیسا همچنان بیداره و با چشای خوشگلش  داره به من نگاه میکنه . کلا خواب نداریم I LOVE YOU PMC وای خدا دارم میمیرم از خواب ************************************************************** مامانی هروقت این لباسرو میپوشی عین پسرا میشی  . من بهت میگم اصغر آقای منی شما . توام ذوق میکنی میخندی عشقمممممممم . منم ضعف میرم برا شما.واسه همین عکسشو گذاشتم ...
21 ارديبهشت 1391