عشق ما آنیساعشق ما آنیسا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

♥♥آنیسا فسقلی♥♥

شعر ماه تولد تو

مامانی امروز این شعره به چشمم خورد انقدر به دلم نشست که نگو یاد روزای اولی که اومده بودی تو بغلم افتادم چه روزایییییییییییی بود چقدر داره زود میگذره چقدر داری زود بزرگ میشی میخوام قدر تک تک نفسهایی که داری کنارمون میکشی رو بدونم  با تمام وجودم دوستت دارم و برام عزیزی. خدایا مرسی که من و لایق دونستی همچین فرشته ایی رو بخشیدی بهم تو رو به بزرگیت قسم فقط برام نگهش دار صحیح و سالم و خوشبخت دیگه هیچی نمیخوام قول قول قول اینم شعره : ماه تولد تو کدوم ماه قشنگه؟ لباسی که طبیعت   تنش کرده چه رنگه؟ به دنیا اومدی تو آخرای زمستون ماه قشنگ اسفند آخر برف و بارون خورشید آروم آروم داشت برفا رو آب می کرد ...
11 شهريور 1391

تولد 5 ماهگی نفسم

دختر گل من 5 ماهش تموم شد و وارد 6 ماهگی شددددددددددددددددددددددددددد عاشقتممممممممممممممممممممممممم نفسم . تولدت مبارک باشه خانومی گلم . بوووووووووووووووووس   ایشالله 100 ساله بشی دختر گل من .  
2 شهريور 1391

شهر کتاب و پارک و دکتر

امروز بعد از ظهر بردمت برای چکاب ماهانت عزیزم . دکترت خیلییییییییییییی راضی بود خدارو شکر گفت فعلا لازم نیست براش غذا شروع کنین تا ماه دیگه ولی من چون عاشق غذا دادن به توام گفت حریره بادوم و فرنی اشکال نداره. فطره آهنتم شروع کرد گل من. حالا سره وقت جدول رشدت و از روز اول تا الان برات مینویسم . بعدشم با بابایی رفتیم شهر کتاب . ماشین و که پارک کردیم یه پارک اونجا بود هوس کردیم یه کم قدم بزنیم بعد بریم شهر کتاب توام انقدر ذوق کرده بودی از دیدن فواره ها که نگو . هر کاری کردم نتونستم ازت عکس بندازم همش به فوارهها نگاه میکردی . اینم عکست تو پارک که همش حواست به فواره ها بود : بعدشم رفتیم شهر کتاب من برای شما 3 تا کتاب خریدم ایناهاش :...
24 مرداد 1391

اولین غذا خوردن دخملی

عزیزه دلم امروز تصمیم گرفتم یه کم بهت غذا بدم آخه گناهیییییییییییییی هر وقت ما داریم غذا میخوریم انقدر دست و پا میزنی که نگو دلم ضعف میره برات . تا نگات میکنم زبون خوشگلت و میکشی دور و دهنت و هی ملچ ملوچ میکنی و  من کوفتم میشه هرچی میخورم . خلاصه اینکه چند  تا بادوم خیس کردم و برات حریره بادوم درست کردم . وای که با چه لذتی میخوردی دست من و محکم میگرفتی تو دستت که نکنه قاشق و از دهنت بیارم بیرون . تا اینکه دوباره قاشق و پر کنم یه عالمه دست و پا میزدی و دستت و میوردی جلو قاشق و از دستم بگیریییییییی . وای مامان من مردم برات انقدر ذوق کردم از غذا خوردنت چقدر لذت داره غذا دادن به تو . کلا دونه دونه نفس کشیدن در کنار تو پررررررررررر لذ...
24 مرداد 1391

جمعه اولین پیک نیک آنیسا

بلاخره بردیمت برای اولین بار پیک نیک عشقم رفتیم باغ کلی تو آب بازی کردی و بهت خوش گذشت عزیزم اصلا اذیتمون نکردی گل من . خیلیییییییییییییی خوش گذشت اینم عکسات : اینجا بابایی استخرت و باد کرد کلی آبتنی کردی مامانی : بعدشم رفتی یه عالمه خوابیدی گلم .بعدم گذاشتمت تو کالسکت و کلی تو باغ چرخیدی اینم عکست کنار استخر : خیلییییییییییییی خوش گذشت من و باباییم کلی شنا کردیم اینم از اولین پیک نیک دختر گل مننننننننننننننننننننننننننننننننننن   ...
14 مرداد 1391

نامزدی خاله شقایق

سلام مامانی چند روزه نیستیم آخه سرمون خیلییییییییییی شلوغه یه عالمه مهمون داشتیم نامزدیه خاله شقایقت بود که بلاخره به خوبی برگزار شد . توام خیلییییییییییی خانوم بودی و تو این مدت خیلی همکاری کردی . خاله شقایق مبارک باشه ایشالله با عمو کامران یه زندگی خوب خوب خوب داشته باشینننننننننن اینم عکسای تو : این عکس روز قبل نامزدیه با گیفتای خاله شقایق که درستش کرده بودیم : اینم عکس شما روز نامزدی خوشگل مامانننننننننن اینم بابایی در حال امضا کردن دفتر بله برون خاله شقایق : مبارکههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه ...
14 مرداد 1391

جدیدترین مدل خوابیدن

الهی فدات شم امروز صبح از خواب که پاشدیم  من یکم آشپز خونه کار داشتم تورو گذاشتم تو تختت من رفتم به کارام برسم یه نیم ساعت گذشت دیدم اصلا صدا آغو آغونت نمیاد اومد تو اتاق دیدم عزیزمممممممممم دخملم خوابش برده تازه چه شکلی تا حالا اینطوری نخوابیده بودی . اینم عکسی که همین 5 دقیقه پیش ازت گرفتم گل من : ...
8 مرداد 1391

بازی کردنای دخملم

سلام عزیزه دلم ببخشید انقدر سرم شلوغه نمیرسم بیام وبلاگت گلکم . با یه عالمه عکس امروز اومدم . از کارای جدیدت بگم : یاد گرفتی اسباب بازیاتو بگیری تو دستت عسلم و یه عالمه باهاشون بازی کنی از  صداهاشون ذوق زده میشی ولی بعد یه ربع ازشون خسته میشی و شروع میکنی جیغ زدن و گریه کردن که من باید تندی بیام بغلت کنم تا آروم شی عشقممممممممم .قربون غر غرات برم من. اینم عکس بازی کردنات : عاشق این موشه ایی . وقتی تازه تو دل مامانی بودی حتی نمیدونستم دختری یا پسر با دایی سهراب رفته بودیم شهر کتاب اینو برات خریدم . انقدر باحال صدا میده : اینم خاله مهلا برات خریده . اولش خیلی خوشت میاد ولی 5 دقیقه که میگذره شروع میکنی سرش داد کشیدن بیچاررو...
5 مرداد 1391