عشق ما آنیساعشق ما آنیسا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

♥♥آنیسا فسقلی♥♥

رفتیم شمال آذر ماه 91

وایییییییییییی چقدر بهمون خوش گذشت ایندفعه شمال با وجود تو عشق من .فردای روز دندونیست با بابا و خاله ستاره و خاله ساناز رفتیم بابلسر به سمت خونه مانی اینا دوست مامانی بابایی . انقدر دختر ماهی بودی که نگو . گذاشتی تا میخوایم بهمون خوش بگذره و یه عالمه خانوم بودی و اصلا اذیتمون نکردییییی .دوست دارم عشق من . روز اول مانی گفت بریم یه جای دیدنی . بهشهر عباس آباد ما 8 صبح بیدار شدیم و 9 از خونه در اومدیم شما تا اونجا تو ماشین خواب بودی راهش یکم طولانی بود تا رسیدیم رفتیم اول سمت یه رستوران یه چیزی بخوریم همه حسابی گشنه بودیم شما هم سر حال تا تونستی تو رستوران شیطونی کردی : اینم عکسای عباس آباد واقعااااااااااااااا قشنگ بودددددددددددددددددد....
19 آذر 1391

آنیسا دندون در اورد هووووووووووووووووورا

دخترم بلاخره دندونش در اومد موقع نذری دادن تو عاشورا دیدم وقتی بهش غذا میدم یکم لثش زبره انقدر ذوق کردم. فرداش دیگه قشنگ یه مروارید سفید خوشگل تو دهن دخملم پیدا شد .91/9/6 اولین دندون آنیسام در اومد دوست دارم آنیساممممممممم درگیر گرفتن یه جشن کوچیک (برای اینکه محرمه ) برا دندونیشم . زودی میام عکساشو میزارمممممممم دوستون دارم خاله هااااااااااااااا بووووووووووووووووووووس
8 آذر 1391

تولد 8 ماهگی و خونه عمو مهدی و سرما خوردگی

عزیزه دلم 8 ماهگیت مبارک باشه باورم نمیشه تو کوچولوی ناز انقدر زود داری بزرگ میشی . الهی فدات شم مامانی که هر چی بزرگتر میشی شیرین تر و خواستنی تر میشی و من و بابا یی و بیشتر عاشق خودت میکنی نفسم . خیلی دوست داریم خیلییییییییییی زیاددددددددددددددددددد دیشب با هم رفتیم خونه عمو مهدی اینا و تو انقدر بازی کردی که نگو و اصلا مامان و اذیت نکردی و با خاله مهلا خیلی بهت خوش گذشت عسلم.اینم عکس مهمونی رفتن دخملی : یک اینکه شما خواب بودی موقع رفتن و ما هر چی صبر کردیم شما بیدار نشدی برا همین با همون لباس خونه بردیمت مهمونی :) الهی فدات شم که همینجوریم خوردنیی تو : دخترمرفته تو سبد رختای خاله مهلاش : اینجا مهر و پیدا کردی و خ...
28 آبان 1391

یه روز خوب پاییزی

مامانی امروز صبح که از خواب پاشدیم بابایی از سره کار اومد گفتم دلم گرفته . گفت برنامه پیک نیک بزارم ؟ منم کلی استقبال کردم , زودی حاظر شدیم زنگ زدیم به عمو محمد باغ و باهاش هماهنگ کردیم و با خاله ستاره و خاله مریم دوستای مامان و دو تا دختر نازززززززززز خاله مریم آیدیس و آترین رفتیم سمت باغ. الهی فدات شم از دیدن اون همه برگ انقدر ذوق کرده بودی که نگووووووووووووو.اصلا مامانی و اذیت نکردی یه عالمه با نی نی خاله مریمم بازی کردی فقط من نگران بودم چون هوا یه نمه سرد شده بود اینم عکسات فدات شم اینجا بغل آیدیس جون بودی ولی گویا خیلی از تو بغل بودن راضی نیستی: مامان ببین برگا چه خوشگلن من عاشق پاییزم : اینجام بغل عمو محمدی : &nb...
22 آبان 1391

عکس های 7 ماهگی

عزیزه دلم امروز اومدم یه سری از عکس هایی که خیلی دوسشون دارم برات بزارم شیرین عسل من عشقم خیلییییییییییییییی ددری شدی تا میخوایم بریم بیرون یا لباس بیرون میپوشیم شروع میکنی خندیدن و پشت سر هم دد دد گفتن . تا میایمم تو خونه لب ور میچینی و گریه میکنی اینجا با بابایی بعد از طهر گذاشتیمت تو کالسکه بردیمت پارک سر کوچه مامان بزرگت اینا ولی تا رسیدیم شما خوابت برد : اینجا دخملم داره میره مهمونی خونه باباییش دختر شیطون من عاشق تلفن و تا چشم من و دور میبینه خودشو میرسونه به تلفن و شروع میکنه به خوردنش : وقتیم مچش و میگیرم و میگم مامانی داری چیکار میکنی اینجوری سر من گول میماله که برش ندارم : وقتی آنیسا صبح از خواب بیدا...
19 آبان 1391

7 ماه و نیمگی و دخمل گلم

عزیزه دلم این روزه انقدر شیرین شدی که هر چی بگم کم گفتم . خنده هات به من و بابایی امید زندگی میده فدات شم. دیشب یه اتفاقی افتاد که کلی ذوق زدم کردم . دیشب بابایی پیش ما نبود و من و شما با هم تنها بودیم چند روزی یا بهتر بگم چند هفته ایی میشه با شما دست دسی و سر سری کار میکنم اما انگار نه انگار دخمل ما فقط نگاه میکنه و میخنده . تا دیشب که تا بهت گفتم دس دسی شروع کردی دستاتو به هم کوبیدن و خندیدن اگه بدونی چه ذوقی کردم مامانی عشق کردم هی بهت میگفتم دس دسی و تو اون دستای کوچولوتو میزدی بهم و میخندیدی انقدر ذوق کردم نرسیدم عکس بندازم فدات شم . بعدش حوصلت سر رفت گفتم چه بازی کنیم با هم رفتم چند تا ورق از اتاق اوردم یه سرش و دادم دست تو یه سرشم...
9 آبان 1391

تولد 7 ماهگی

عزیزه دلم ببخشید که دیر به دیر آپ میکنم وبلاگت و آخه اگه بدونی تو وروجک چقدر شیطون شدی نفسم . بزار از کارای جدیدت بهت بگم خانومم این چند وقته همش باید چشمم بهت باشه آخه گل من همه جارو میگیری و میری بالا اگرم جلوتو بگیرم داد میزنی و گریه میکنی . تو روروک یه ربعه حوصلت سر میره چون نمیتونی کشف و کوشوفات کنی نفسم .تو تاپتم نیم ساعته حوصلت سر میره خلاصه این چند وقته همش آنیسا بدو مامان بدو وروجک من . عاشق لب تاب و سیم و دستمال کاغذی و موبایل و کنترل تلویزیونی 1000 جور اسباب بازی رنگ وارنگ بریزم برات اینارو به همه چی ترجیح میدی . جدیدا عین فرفره چهار دست و پا میری و کل خونرو  زیر و رو میکنی خلاصه شیطونی شدی برا خودت جیگری . عاشق باب...
1 آبان 1391

عکس های 6 ماهگی دخملی

نی نی و باباش مامان باید همش دور تا دور خونه دنبال من بدووووووووووووو من یه لحظه ام یه جا نمیمونم خیلیم خوب بلدممممممممممممممممم چهار دست و پا برم ببیننننننننننننننننننننننننننن از وقتیم اومدم خونه مامانی تمیزی به خودش ندید همه چیم باید دور و برم باشه عاشق جعبه دستمال کاغذیم بابایی برام تاپ گرفته انقدرررررررررررررررر دوسش دارم اینجا دارم پز تاپم و به مامانم میدم   دخملی عاشقتممممممممممممممممممم راستی عشق من جدیدا یاد گرفته خجالت میکشه . کسی که تازه میبینه باهاش حرف میزنه سرش و میندازه پایین و میخنده اگر بدونین چقدر خوردنی میشه دوست دارم بچلونمشششششششششششششششششش ...
18 مهر 1391

6ماه و 20 روزگی آنیسا

عزیزممممممممممم مامانی که هر چقدر میگذره شیرین تر و خواستنی تر میشی فدات شم خیلی دوست دارم یعنی بیشتر از دوست داشتن دیوونتم نفسم اومدم امروز تا از کارا و پیشرفتای جدید تو گل دخملم بنویسم .این چند وقته خیلی کارای جدید یاد گرفتی و خیلی خوردنی شدی الان دیگه خیلی مسلط میتونی بشینی. مامانی انقدر نمک میشی وقتی میشینی آدم دوست داره قورتت بده تو سینه خیز رفتن که استادی کل خونرو میگردی چهار دست و پام 3 روزه یداد گرفتی و میری ولی چند قدم که میری خسته میشی و دوباره شروع میکنی به سینه خیز رفتن . خلاصه همش باید از اینور اونور بگیرمت نفسم. همش سخنرانی میکنی واسه ما عشقمم آغااااااااااااااااا بووووووووووووووووووووووو ددددددددددددددددده اوووووووووووو...
12 مهر 1391

یک گزارش تصویری از کتاب تقویت هوش آنیسام

امروز مامانی تصمیم گرفت با شما کتاب تقویت هوشتون رو تمرین کنه خانومی . قربون شکلت برم من اینم از اول : بزار مامان اول ببینم بلاخره این سریاله تش چی میشه بعد دیگه ای بابا خوب شروع کنیم بزار ببینم زیرش چیه اول زودی بریم صفحه آخر مامان حوصله ندارم خوب بزار ببینم چه مزه ایی این کتابه آهاننننننننننن این اصلا واسه خوردنه بیشتر میچسبه بابا دیدی زورت بهم نرسید نمیخونمش بیا این برگشم اضافی بود اصلا از رنگش خوشم نمیومد واینم کلنجار رفتن من با دخملی برا دقت کردن به تصاویر کتاب هوش اینم آخر و عاقبتش زورم بهش نرسید ترجیح میده بخورتششششششششش ...
2 مهر 1391